مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

مهدیار یه دونه

یلدای 95

پسر هندوانه ای شیرینم..یلدات مبارک.. شب خونه مادر جون و پدر جون بودیم و به اتفاق دایی جون و زن دایی جون شب را کنار هم گذروندیم..بابا مجید مجبور بود شب کار بمونه..جاش خیلی خیلی خالی بود. ...
1 دی 1395

اولین مرحله از پوشک گرفتن

مهدیار بهونه قشنگ زندگی من...اوایل مهر ماه 95 تصمیم گرفتیم که از پوشک بگیریمت.یکی از مراحل دشوار لااقل در تجربه من. قرار شد که مهد هم با ما در این مورد همکاری کند. در ابتدا هر یه ربع به یه ربع می بردمت دستشویی و شما اطراف و نگاه می کردی و مفهوم جیش برایت تازگی داشت..به مرور بهتر ..و من امیدوارتر...کم کم میومدی تا ببینی فرشته مهربون چی برات تو دستشویی آورده..عاشق برچسب به خصوص از نوع ماشینش بودی..و یه جمله به یاد موندنی داشتی که : مامان بریم ببینیم فرشته مهربون چی چسبونده که من ببینم خوشحال شم  بخندم..الهی من قربون جمله بندیهات برم..نفسسس بعد از دو ماه کم کم خودت سر وقتش می گفتی بریم دستشویی..اما..اما ..اواخر آذر ماه عروسی دختر عمو...
1 دی 1395
1